سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تعداد کل بازدید : 3460

بازدید امروز : 2

یه خاطره! - حرفهای خودمونی

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

موضوعات وبلاگ

دوستان








لینک به لوگوی من

یه خاطره! - حرفهای خودمونی

اشتراک

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

جستجوی سریع

:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا

بایگانی

در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]

یه خاطره!

نویسنده:::: جمعه 85/2/15::: ساعت 1:2 صبح

در پارک عصر آن روز غمگین نشسته بودی
چشمان سبز خود را آرام بسته بودی
گفتم به خود که نصرت. با او بکن تو صحبت
چون دختری قشنگ است فرصت شمر غنیمت
چون آمدم به سویت چشمان خود گشودی
من خنده کردم و تو اخمی به من نمودی
گفتم چه روز سردیست من خسته و غمینم
گفتی تو هم به اندوه من نیز این چنینم
گفتم که داستان چیست؟من مخلصت ((سهیلم((
این نمره موبایلم .این آدرس ایمیلم
از عشق با تو گفتم .عاشق ولی نبودم
چون ساده بودی وپاک من هم خرت نمودم
گفتم که طرز فکرم با دیگران یکی نیست
مانند این پسرها افکارم آبکی نیست
کم کم به من تو کردی یک اعتماد کازب
اما نترس بابا بودی نسبی مواظب
گفتی کسی نکرده هرگز چون من تو را درک
گفتی شوی چو مرده گر من تو را کنم ترک
ای ساده دل تو بودی در فکر خواستگاری
من روز و شب در این فکر تا کی شوم فراری
حالا گذشته یک سال از روز آشنایی
در سالگرد آن روز سر می رسد جدایی
فردا که شد در آن پارک میبینمت دوباره
این گونه میکنم من بر قصدم اشاره
گر چه به عشق و یادی وابسته ات نمودم
اما از اولش هم شایسته ات نبودم
دارم امید این را در قلب خود عمیقا
مردی شود نصیبت بسیار بهتر از من
آن گاه میروم من با نقل این سخن ها
خیلی نمی شوم دور آن سو تر از چمن ها
گر دختری ببینم اندهگین تنها
تکرار می کنم من این رشته فوت و فن ها


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com