سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تعداد کل بازدید : 3447

بازدید امروز : 3

یه خاطره! - حرفهای خودمونی

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

موضوعات وبلاگ

دوستان








لینک به لوگوی من

یه خاطره! - حرفهای خودمونی

اشتراک

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

جستجوی سریع

:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا

بایگانی

[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه]

یه خاطره!

نویسنده:::: جمعه 85/2/15::: ساعت 1:2 صبح

در پارک عصر آن روز غمگین نشسته بودی
چشمان سبز خود را آرام بسته بودی
گفتم به خود که نصرت. با او بکن تو صحبت
چون دختری قشنگ است فرصت شمر غنیمت
چون آمدم به سویت چشمان خود گشودی
من خنده کردم و تو اخمی به من نمودی
گفتم چه روز سردیست من خسته و غمینم
گفتی تو هم به اندوه من نیز این چنینم
گفتم که داستان چیست؟من مخلصت ((سهیلم((
این نمره موبایلم .این آدرس ایمیلم
از عشق با تو گفتم .عاشق ولی نبودم
چون ساده بودی وپاک من هم خرت نمودم
گفتم که طرز فکرم با دیگران یکی نیست
مانند این پسرها افکارم آبکی نیست
کم کم به من تو کردی یک اعتماد کازب
اما نترس بابا بودی نسبی مواظب
گفتی کسی نکرده هرگز چون من تو را درک
گفتی شوی چو مرده گر من تو را کنم ترک
ای ساده دل تو بودی در فکر خواستگاری
من روز و شب در این فکر تا کی شوم فراری
حالا گذشته یک سال از روز آشنایی
در سالگرد آن روز سر می رسد جدایی
فردا که شد در آن پارک میبینمت دوباره
این گونه میکنم من بر قصدم اشاره
گر چه به عشق و یادی وابسته ات نمودم
اما از اولش هم شایسته ات نبودم
دارم امید این را در قلب خود عمیقا
مردی شود نصیبت بسیار بهتر از من
آن گاه میروم من با نقل این سخن ها
خیلی نمی شوم دور آن سو تر از چمن ها
گر دختری ببینم اندهگین تنها
تکرار می کنم من این رشته فوت و فن ها


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com